توی لحظه ای که فکرشو نمی کردیم همدیگه رو دیدیم
وقتی توی پیاده رو منو صدا کردی
بیا تا خونه با هم قدم بزنیم
فشفشه ها خیلی قشنگ توی آسمونِ شب شکوفه زدن
و زمان مثل برق و باد گذشت
ما خاطرات شاد و ماجراجویی های هیجان انگیزی رو با هم پشت سر گذاشتیم
با هم توی مخفیگاهِ مخفیمون
هیچ وقت امیدها و آرزوهایی که آخرِ اون تابستون داشتیم رو یادم نمی ره
مطمئنم یه آگوستِ دیگه ، حتی اگه شده ده سال بعد ، همدیگه رو می بینیم
می تونستم تا آخر همه ی اون تشکرهای صادقانه رو حس کنم
و من می دونم که هیچی بیشتر از این دردناک نیست که اشکاتو نگه داری و با لبخند خدافظی کنی
اما اینا بهترین خاطرات من هستن