آره! وقتی به سایه تو خیره میشم، مثل یه عروسک نمایشی درخشان میمونی
تمام احساساتم فریاد میکشن که دیگه جای شک نیست
از افقی که تقدیر میان ما قرار داده گذر میکنن
دستشون رو دراز میکنن و قلبت رو تسخیر میکنن
روزی که زیر باران قدم زدیم رو به یاد دارم
آروم قدم برمیداشتم تا تو بتونی بهم برسی و سرعتمون یکی باشه
چترم با صدای دلنواز بارون از آب غوطهور شده بود
با هر قطرهای که روی زمین میریخت، قلبم شروع به تپیدن میکرد
نور قرمزی که جلومون رو گرفته، تنها چیزیه که میبینم
آرزو میکردم که زمان در لحظهی با تو بودن، برام متوقف بشه
وجودم لبریز از عشق و قلبم سرشار از درد، واسه همین دیگه آروم و قرار ندارم
آره! وقتی که به سایه تو خیره میشم، مثل یه عروسک نمایشی سوسوزنان میمونی
در دنیایی که به سرعت درحال پیشرویـه
چشمای تو به آرامی به سمت من برمیگردن
نمیتونم این احساسات آشفتهای که نسبت به ظرافت ناهنجار تو دارم رو توصیف کنم
باید همهشون رو در بر بگیرم، چون دیگه وقت جا زدن نیست
و از افقی که تقدیر میان ما قرار داده گذر میکنم، دیگه هیچی جلودارم نیست
اینجام که قلبت رو تسخیر کنم
تا سر حد مرگمون توی یه بازی عاشقانه گیر کردیم
دروغهات رو بسوزون و خاکسترشون رو به رویا تبدیل کن
شوخی نمیکنم، میخوام از اینم بیشتر باهات برقصم
!دیگه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم
عشقت، عشقت، عشقت رو اعتراف کن
لبخندت رو که میبینم، با قلبم بازی میکنه
آزارم میده، ولی در عین حال باعث میشه بیشتر بخوامت
تو یه دانشآموز ممتازی؟ من که اینطور فکر نمیکنم
همهش از من طفره میری
و کاسۀ صبرم داره لبریز میشه
مطمئنم که همهچیز جور میشه
ولی اینکه فقط لبهامون همدیگه رو لمس کنن کافی نیست
من تو رو در آغوشم میگیرم
و نمیدونیم باید چیکار کنیم
تو با اون چشمهای تنهات به من خیره میشی
!و من دیگه! نمیتونم! تحمل! کنم
بذار مات و مبهوت رویای درخشانت بشم
تمام نگرانیهات رو دور بریز و بذار ستارهها بهجاشون برخیزن
دلم میخواد اون روی نهچندان معصومت رو بیشتر بشناسم
!دیگه عمراً بتونم جلوی خودمو بگیرم
عشقت، عشقت، عشقت رو اعتراف کن